بیوگرافی ثمین باغچه بان

ثمین باغچه‌بان

 
 
 
ثمین باغچه‌بان
Samin-Baghcheban-Persian-Composer.JPG
زادروز ۱۳۰۴ 
تبریز
درگذشت ۲۹ اسفند ۱۳۸۶
استانبول
ملیت ایرانی
سبک موسیقی سمفونیک ایرانی
آثار
  • سوییت سمفونیک بومی‌وار
  • آلبوم رنگین کمون (برای کودکان)
  • رباعی (برای آواز و پیانو)
  • تنظیم ترانه‌های محلی ایرانی برای آواز گروهی
  • کتاب چهره‌هایی از پدرم
  • ترجمه کتاب‌های یاشار کمال و عزیز نسین
همسر اِولین باغچه‌بان
فرزندان کامبیز، کاوه، فرهنگ
والدین جبار باغچه‌بان

ثمین باغچه‌بان (۱۳۰۴ تبریز - ۲۹ اسفند ۱۳۸۶، استانبولآهنگساز، شاعر،نویسنده و مترجم ایرانی بود. ثمین باغچه‌بان برای چندین دهه حضوری پر رنگ در موسیقی ایران داشت. در دوران پیش از انقلاب اسلامی سالها در هنرستان عالی موسیقی تدریس کرد؛ ساخته‌هایش در کنسرت‌های بسیاری اجرا شدند و او را به عنوان یکی از چهره‌های مؤثر در موسیقی چندصدایی ایران مطرح کردند.

زندگی

ثمین باغچه‌بان در سال ۱۳۰۴ در تبریز به دنیا آمد. پدرش جبار باغچه‌بان بنیانگذار آموزشگاه ناشنوایان در ایران بود. او کودکی خود را در شیراز گذراند و در ۷ سالگی با خانواده‌اش به تهران رفت و تحصیلاتش را در آنجا گذراند. ثمین باغچه‌بان علاقه به یادگیری پیانو داشت ولی به علت نبود پیانو در خانه و عدم استطاعت مالی خانواده، و از آن‌جا که مادرش ویلون داشت، مجبور به برگزیدن ویلون شد؛ ولی ویلون مادرش هم به علت تعمیر نامناسب صدای مناسبی نداشته و مورد قبول هنرستان موسیقی نبود. از آنجا که می‌توانست ساز ابوا را از هنرستان قرض بگیرد، این ساز را در نهایت برگزید. او طی طرحی که رضاشاه با آتاترک برای اعزام دانشجو امضا شده بود به ترکیه رفت. طی این طرح، ۱۲۰ دانشجو در گروه‌های ۲۰ نفری به ترکیه اعزام می‌شدند. او در گروه آخر اعزام شد.

او در آنکارا با اِولین باغچه‌بان که خواننده و پیانیست اهل ترکیه آشنا شد و با او ازدواج کرد. شعر زیر بخشی از سروده جبار باغچه‌بان(پدر ثمین باغچه‌بان) در وصف عروسش اِولین است:

ای خندهٔ تو گل روانم اِولین   آواز خوشت صفای جانم اِولین
بازی کند انگشت تو در پردهٔ ساز   با نالهٔ دلسوز نهانم اِولین
روشن شده از شمع قدت خانهٔ ما   تابد رخ تو چو ماه در لانهٔ ما

پس از پایان تحصیل در کنسرواتوار دولتی آنکارا، آنها به ایران آمدند و در هنرستان عالی موسیقی (کنسرواتوار تهران) استخدام شدند. ثمین آهنگسازی درس می‌داد و اِولین آواز و پیانو.

باغچه‌بان با گروه‌های چپ‌گرای مخالف محمدرضا شاه همکاری داشت و همین موضوع، امکان اجرای آثارش را با مشکل مواجه می‌کرد. اما حدود یک دهه بعد باغچه‌بان با خشم فراوان از حزب توده استعفا داد؛ او در نامه‌ای سرگشاده نوشت آنچه از سوی این حزب به او و مردم وعده داده می‌شده فریب بوده‌است. باغچه‌بان حتی نت برخی از آثاری که با نگرش سیاسی نوشته بود را از بین برد. «کشته شدن یک رفیق خوزستانی» یکی از این آثار است که امروزه تنها یک ضبط تاریخی از آن برجای مانده‌است.

ثمین باغچه‌بان و خانواده‌اش چند سال پس از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران برای همیشه به ترکیه مهاجرت کردند. او در ۲۹ اسفند ۱۳۸۶ در استانبول درگذشت و در گورستان ایرانیان این شهر به خاک سپرده شد.

ثمین فرزند جبار باغچه‌بان (جبار عسکرزاده) بود و کتابی دربارهٔ پدرش در ایران منتشر کرده‌است که «چهره‌هایی از پدرم» نام دارد و در تیراژ محدود ۱۱۰۰ نسخه منتشر شده‌است.

آثار

یکی از نخستین و مشهورترین آثار ثمین باغچه‌بان، «سوییت سمفونیک بومی‌وار» (برای ارکستر سمفونیک) است که در سال ۱۳۳۲ خورشیدی به پایان رسید و برای نخستین بار به رهبری فرشاد سنجری، رهبر میهمان ارکستر سمفونیک تهران به اجرا درآمد. این اثر در سه بخش و با الهام از چند ترانه محلی ایرانی آفریده شده‌است.

در مراسم گشایش تالار رودکی در تهران (۱۹۶۷) یکی از آثار به اجرا درآمده از ساخته‌های ثمین باغچه‌بان بود: «زال و رودابه» که با الهام از داستان‌های شاهنامه آفریده شده‌است. در همان سال برای مراسم تاجگذاری محمدرضا شاه نیز ساخت تعدادی از آثار که به شکل زنده با «گروه کُر تهران» اجرا شدند به ثمین سفارش داده شد.

در واپسین سال‌های پیش از انقلاب اما یکی دیگر از مشهورترین آثار او شکل گرفت:؛ «رنگین کمون»(۱۰ قطعه برای تکخوان، آواز گروهی و ارکستر) که با همکاری نوازندگان ارکستر سمفونیک رادیو وین ضبط و منتشر شد. نسلی از کودکان ایرانی در آن زمان با این آلبوم بزرگ شدند و همچنان بسیاری از مراکزی که در ایران در زمینه آموزش موسیقی به کودکان فعالند از این آلبوم بهره می‌گیرند. آلبوم «رنگین کمون» با همکاری ارکستر سمفونیک رادیو وین به رهبری توماس کریستین داوید، گروه همسرایان میترا (فرح) به رهبری اِولین باغچه‌بان اجرا و ضبط شده و برای کودکان است. تکخوانان این آلبوم، بهجت قصری (سوپرانو) و اِولین باغچه‌بان (متسوسوپرانو) هستند.بخش دوم این آلبوم، هشت سال پس از درگذشت ثمین باغچه بان، به کوشش پسرش، کاوه، با عنوان «چهارشنبه سوری» منتشر شد.«رنگین کمان» از ثمین باغچه‌بان و اپرای «مانا و مانی» ساخته حسین دهلوی از جمله آثاری بودند که دولت ایران قرار بود آنها را به مناسبت سال جهانی کودک (۱۹۷۹) به یونسکو ارسال کند؛ طرح‌هایی که با وقوع انقلاب اسلامی فراموش شدند.

 
آرامگاه ثمین باغچه‌بان در گورستان ایرانیان استانبول

باغچه‌بان کتابهایی از عزیز نسین نویسنده طنزنویس ترک، یاشار کمال و ناظم حکمت را نیز به فارسی ترجمه کرده‌است.

گزیده آثار

  • سوییت سمفونیک «بومی‌وار» برای ارکستر سمفونیک (در سه بخش)
  • «رباعی» روی سروده‌های باباطاهر (برای آواز و پیانو)
  • «تو بیو» بر پایه ترانه محلی بختیاری (برای آواز گروهی)
  • مجموعه رنگین کمون برای تکخوانان، آواز گروهی و ارکستر.
  • «شُلیل» و «ویرانه» (برای ارکستر زهی)
  • «چهارشنبه سوری»
  • ترجمه کتاب‌های یاشار کمال
  • ترجمه و معرفی عزیز نسین

زندگینامه ی عزیز نسین به قلم خودش ( Aziz Nesin )

زندگینامه ی عزیز نسین به قلم خودش 

 

 

خوانندگان  به بسیاری از نوشته هایم ، به جای آنکه گریه کنند می خندند. من وقتی به عنوان نویسنده ای طنز نویس ، فکاهی نویس شناخته شدم که مفهوم درست ((طنز)) را نمی دانستم .حالا هم نمی توانم بگویم که می دانم . اما می توانم آنچه را که می دان بر زبان آرم.

 

من طنز و فکاهی را ضمن نوشتن آموختم. خیلی وقت ها از من می پرسند که طنز چگونه ایجاد می شود . یعنی از من یک نسخه می خواهند . پایه ی آموخته های من در این زمینه این است که : طنز، بی نهایت مسأله ای جدی است.

 

به نام عزیز نسین به ملک ادبیات پاگذاشتم.نا اصلیم تحت این لقب فراموش شد. نام اصلیم محمد نصرت است. عزیز نام پدرم بود. اوخر دهه سوم و اوایل دهه چهارم بود . در آنادولو سربازی می کردم _افسر بودم. افسر شدم . زیرا بچه های فقرا در مدارس و دبیرستان های وزارت جنگ می توانستد بطور مجانی تحصیل کنند. در اوقات فراغتم ، شعر و بعد ها داستان می نوشتم و بوسیله ی پست به روزنامه ها و مجله ها می فرستادم .

 

اما بعداً گفتند که افسران و کرکنان وزارت جنگ حق ندارند به کارهای نویسندگی دست بزنند. از این رو نوشته های خود را با نام مستعار به چاپ می دادم . اولین نام مستعارم((عزیز)) بود.شعرهایم چندان جالب توجه نبود . عاشقانه بود. نام نخستین زن خود را به عنوان تخلص برگزیدم. شعر هایم مورد توجه واقع می شد، اما نه به خاطر زیبایی آنها ، بلکه به خاطر نام زن که تخلصم بود! نامه های زایادی به آدرس این زن رسید. حتی نامه های عاشقانه.

 

مثل خیلی های دیگر، من نیز خلاقیت ادبی خود را باشعر شروع کردم . بعد ها از آنجا که به شعرا احترام و ارزش قائل بودم ، از این کار دست برداشتم . من در نوشتن بدترین شعر ها، استادی و مهارت داشتم.

 

ناظم حکمت در زندان ، در وقت اعتصاب غذا، مرا دید و توصیه کرد از سرودن شعر دست بردارم و صلاح دید که فقط داستان و رمان بنویسم .

 

حالا می پرسید: پس ((نسین)) از کجا آمد، این هم تاریخی دارد. در سال 33-1932 در ترکیه قانونی به نام ((قانون نام خانودگی)) به تصیب رسید. به موجب این قانون ، هر فرد ترک می بایست برای خود نام خانوادگی انتخاب کند . تا آن زمان فقط در آنادولو نام خانوادگی وجود داشت. هر فرد ترک برای خود نام خانوادگی برمی گززید یا می ساخت . من نیز چنین کردم اول نام خانوادگی ((قر-آل )) را انتخاب کردم. هر روز در روزنامه نام های جدیدی چاپ می شد. در میان آنها آنقدر نام ((قر-آل)) زیاد بود که من، بلافاصله تصمیم خود را عوض کردم و می خواستم نامی انتخاب کنم که هم ساده باشد و هم منحصر به فرد باشد. بدینگونه نام ((نسین)) را برگزیدم. انگار هر کس به من می رسید ، می پرسید: ((عزیز)) تو چی هستی، کی هستی؟)). این سرال هر بار مرا تکان می داد و وادار به تفکّرم می کرد- براستی من کی هستم؟ این نام حتی نام اصلیم را هم از یادم برد.

 

در سال 1944 از خدمت نظامی دست شسته به استانبل آمدم . نخستین بار جزو هیئت تحریریه ی مجله ی ((یئددی گون))(هفت روز)مشغول به کار شدم .کار کردم .دارتندهرزنامه یئنی آدام ، ((اسماعیل حاققی بالتاچی)) گاه به گاه مانع چاپ و انتشار برخی از داستان هایم می شد و می گفت: ((نه نمی شود ، این داستان سوسیالیستی است.))در یکی از مجامع ادیبان من از او پرسیدم : چرا شما به داستان ها ی من برچسب سوسیالیست می زنید ؟ من از سوسیالیست سر در نمی آرم . همینجوری می نویسم.من برای خودم داستان می نویسم و انسان ای فقیر و ضعیف را بر خود می جنبانم))

 

مجله ((یئددی گون)) نیز داستان هایم را برگشت زد . بعد ها به این نتیجه رسیدم که در دوران جوانیم فقط به مردم و آمال آنان می اندیشیده ام.زمانی که در روزنامه ی((تان))(سپیده دم) کار می کردم ، آن روزنامه با خواست های من همگونی داشت و مرا تبدیل به یک سوسیالیست کرده بود. گام به راه ستیز گذاشتم. در این روزنامه ی مترقی بد که با صباح الدّین علی آشنا شدم . ناظم حکمت در ما تأثیر فکری بزرگی گذاشت.

 

وقتی در روزنامه ((تان)) کار می کردم، چندین داستان کوتاه، و طنزآمیز و رپورتاژ نوشتم ، حتی غلطگیری هم می کردم . در هر شماره ی یکشنبه زیر عنوان ((شوخی)) داستانی از من چاپ می شد. این شخی ها بسیار جالب و بامزه می بود.توجه روزنامه نگاران را جلب کرد: نویسنده این داستان ها کیست؟ من نخستین بار در اینجا شناخته شدم . این پس ، هر روز می بایست مطلبی به چاپ می دادم.برای من ستونی جداگانه تعیین کردند. در این ستون پیرامون مسایل ضرری اجتماعی و اقتصادی روز مطلب می نوشتم. این مطالب نیز زیر عنوان ((شوخی)) چاپ می شد.

 

روزنامه ((تان)) را خیلی دوست داشتم.از این رو، گرچه روزنامه های دیگر مرا دعوت به کار می کردند، و با این که در اینجا حقوقی جزئی می گرفتم، ولی از ان دست نکشیدم.

 

در ماه دسامبر 1945 اداره روزنامه را تعطیل کردند و به ما اتهام زدند. از آن روز به بعد به من(( دست چپی)) گفتند. بیکار ماندم. دیری نگذشت که همراه صباح الدّین علی روزنامه سیاسی ((مارکوپاشا)) را انتار دادیم. من دبیر هیئت تحریریه شدم و او- مدیر و صاحب امتیاز .

 

مارکوپاشا خود یونانی بود و در دربار سلاطین عثمانی طبابت می کرد. هرکس دردی و مرضی داشت به او مراجعه می کرد . او نیز معمولاً علاجی می یافت. ضرب المثلی میان ترکها است که می گویند((اگر مریض شدی، برو پیش مارکوپاشا خیر می بینی))

 

در نخستین صفحه روزنامه، تصویر مارکوپاشا را که دست در گوشش گذاشته بود، چاپ کردم. زیر آن نوشتم: (( مارکوپاشا به بیماران گوش می دهد.)) روزنامه را هفته ای دو شماره در می آوردیم. درباره مسائل اجتماعی – سیاسی بحث می کردیم، از نیاز های مردم حرف می زدیم ، سیاست ضد مردمی حکومت را افشاء می کردیم و سیاستمدارن بیگاه پرست را دشنام می دادیم.

 

رئیس این بخش من بودم. به زبان ساده ی محاوره ای، زندگی و معشی دهقانان آنادولو و حوادث و جریانات مملکتی را در آن می نوشتم.

 

مردم ((مارکوپاشا)) را زیاد دوست می داشتند. روزنامه با تیراژی بی سابقه در ترکیه چاپ می شد. در صفحه های آن داستان های کوتاه ، رپورتاژها وگزارش ها چاپ می شد و انتقادهای اساسی از جریانات اجتماعی و سیاسی به عمل می آمد. خنده ها و شوخی های آن را جمع کردند. مجله های((از سر))و ((از سر نو)) را نشر کردیم. آثاری در انعکاس حیات مشقت بار روستائیان ترک نوشتم. شعر ((این کشور از آن ماست)) از ناظم حککمت را چاپ کردم. پس از زندانی شدن ناظم حکمت، این نخستین بار بود که شعرش چاپ می شد.

 

در سال 1948 مجموعه ی شعر((عزیز نامه -1)) را چاپ کردم. به دنبال آن چهار ماه و نیم به زندان افتادم.

 

در حوادث بست و هفتم ماه مه سال 1960 برخی از شعر های طنز مرا به عنوان شبنامه در شهر ها پخش کردند. نمی دانم علت چه بود که زیر یکی از آنها امضاء ((بهجت کمال)) گذاشته بودند.

 

در سال 1950اتهام دیگری بر من زدند. و به 16 ماه زندان و 16 ماه اقامت اجباری در تبعید محکوم شدم . تلخ ترین روز ها را دیدم. زنم از من جدا شد، با بچه ها تنها ماندم . رفقایم روگردان شدند. تنهای تنها ماندم. هیچ کس حاضر به چاپ آثارم نبود. حتی از سلام کردن نیز ترس داشتند. همه ی این جریان ها را در داستان ((اوه...اوه...)بیان داشته ام .

 

پس از بازگشت ، مدت زمان درازی بیکار ماندم نوشته هایم چاپ نمی شد. در ((لوند)) مغازه کتابفروشی و چاپ افست باز کردم. رمانها را به صورت اقست در آوردم و کاریکاتور ها ساختم ولی بازارم نگرفت و ورشکست شدم.

 

در سال 1952 مجله فکاهی ((آغ بابا)) از من مطلبی خواست بی امضاء ! چندین رپورتاژ داستان کوتاه ، فکاهی و لطایف فراوان نوشتم همه با امضای مستعار ، در روزنامه ها و مجلات دیگر هم آثاری چاپ می کردم ، ولی هیچگاه اسم خود را نمی نوشتم. بیش از دویست اسم مستعار داشتم. هشتاد درصد مطالب ((آغ بابا)) را من نوشتم، لی نامم دیده نمی شد.

 

از سال 1952 تا بهار 1956که نخستین جایزه مسابقه ی ترتیب یافته در ایتالیا را بردم نام عزیز نسین در مطبوعات دیده نشد. به عللی در ((آغ بابا)) نمی نوشتم ولی خواهش مصرانه ی یوسف ضیاء اورتاج وادارم کرد که دوباره شروع کنم . اورتاج از نخستین وزیر و کمیته مخفی اجازه گرفته بود که دوباره نام من را در روزنامه چاپ کند.

 

بدین گونه برذای بار دیگر به مطبعات راه یافتم . از آن رو که القاب و اسامی متعدد داشتم. لغزش هایی رو داد. مثلاً با در هم آمیختن نام های دختر و پسرم لقب ((رویا آتش)) ساخته و کتابیچاپ کرده بودم، بعد ها در انسیکلوپدی ترک ((رویا آتش )) را یک نویسنده زن انگاشتند. باز یک اسم فرانسه ای داشتم. داستانی که با این نام چاپ کردم . اکنون در بسیاری از مجموعه های داستانی به عنوان نمونه قصه فرانسوی چاپ شده است. قصه ای دیگر را با نام چینی چاپ کردم که باز بعد ها به عنوان قصه ای از کشور چین در مجموعه ها دیده شد، نخستین بار که به زندان افتادم از من می پرسیدند: (( مولف اصلی این نوشته ها که با نام تو چاپ می شود کیست؟)) دو سال بعد برعکس آن ، ادعا می کردند که نوشته هایی که با نام دیگران چاپ شده ، از آن من است!

 

روزی ثابت می کردم که ننوشته ام، روزی دیگر می گفتم که نوشته ام، حتی وقتی شد که بخاطر اثار دیگران به زندان افتادم.روی هم پنج سال و نیم در زندان ماندم. شش ماه از این پنج سال و نیم به خاطر تحقیر سلاطین بیگانه بود که سفرای آنان در آنکارا از دست من به دولت ترکیه شکایت کردند.

 

از سال 1952 تا سال 1956 آثارم در میهن چاپ می شد. در سال 1956 در مسابقه ی طنزنویسان که در ایتالیا برگزار شد با داستان ((حمدی فیل))شرکت کردم . این داستان ((مدال طلا)) یعنی اولین جایزه ی مسابقه را برد. از این پس در ترکیه نام من بر سر زبان ها افتاد. امضای خود را در ((آغ بابا)) چاپ می کردم. ولی باز طولی نکشید که هفت و هشت ماه دیگر دوباره ممنوع الانتشار شدم.

 

در سال 1957 برای یار دوم در مسابقه ایتالیا شرکت کردم . این بار نیز داستان کوتاهم به نام ((کیابیای دیگ)) جایزه برد.

 

در سال 1966 نیز در مسابقه ی بین المللی طنز نویسان در بلغارستان (( خارپشت طلائی )) گرفتم در سال 1957 به همراه کمال طاهر ، نشریات ((دو شون!)) (بیایدیش!) راه انداختم. همه ی کتاب هایم را در اینجا چاپ کردم. بعدها از کمال جدا شدم و دوشون را خودم مستقلاً اداره کردم.

 

 از حوادث ماه مه سال 1960 . در روزنامه های ((تانین)) و ((آقشام))آثار زیادی چاپ کردم . چندی بعد مدیر مجله ی تاتین و مرا به زندان انداختند، این آخرین محبس من بود.

 

 در سال 1961 به عللی نا معلوم در دوشن آتش سوزی افتاد . این حادثه مرا به زانو در آورد . زیرا اولاً دست نویس های فراوانی از آثارم نابود شد، ثانیاً ضرر مادی بزرگی زد. بعد ها همراه زنم انتشارات جدیدی را دست و پا کردم. اتاقی مناسب کرایه کردیم و به کار مشغول شدم. همه کتاب هایم را یکی یکی چاپ کردم.

 

در روز هایی که نمی توانستم بنویسم ، کارهای گوناگونی انجام دادم ، از جمله  : فروشنده ی کتاب ودم، درس خصوصی می دادم، روزنامه می فروختم، عکاسی می کردم، بقالی می کردم، نقاشی می کردم، کفاشی می کردم، چوپانی می کردم، در آرایشگاه کار می کردم، زندانی می بودم، هیچ کدام را هم به شایستگی انجام نداده ام!